نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 30 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

وقتی نگاهت میکنم

   دختر عزیزم وقتی نگاهت میکنم جز زیبایی توازن ظرافت نمیبینم   وقتی توی چشمات نگاه میکنم جز مهربونی و شادی و عشق نمیبینم وقتی میخندی و شادی  جز خوشبختی و نیک روزی نمیبینم وقتی راه میری و بازی میکنی جز سر زندگی و طراوت نمیبینم وقتی بغلت میکنم حست میکنم  جز عشق و امید نمیبینم وقتی حرف میزنی جز شیرینی و حلاوت نمیبینم وقتی دستهات رو تو دستام میگیرم جز عشق به آموختن و زندگی کردن نمیبینم وقتی بهت فکر میکنم جز قدرت بینهایت خدا و مهربونی  بی حدش نمیتونم دلیلی برای این همه عشق و زندگی و وجود تو ببینم خداجووووو...
22 اسفند 1390

I love you

سلام جیگر بلبل زبونم دیروز من اصلا حالم خوب نبود وای که چه بد بود از خواب بلند شدم اومدم پاشم برات صبحونه درست کنم همین که پاشدم از سر گیجه افتادم تو هم نمیدونم از کجا پشت سرم بودی افتدم روت شما هم گریه کردی خلاصه تا ظهر سر گیجه و حالت تهوع و دل درد و ... دیگه ظهر بابا یکم سوپ برامون درست کرد بهمون داد خوردیم من رو تختت دراز کشیدم تو هم اومدی پیشم همین جور که شیر میخوردی خوابیدی الهی که خدا خیرت بده همیشه با کلی کلنجار میخوابیدی دیروز منو درک کردی خوابیدی الهی قربونت بشم نفسم خلاصه از یک تا چهار و نیم خوابیدیم بعد که بیدار شدم بی نهایت خوب شدم خدا رو شکر از بابایی هم مرسی اگر خونه نبودی من چه کار میکردم ؟ نازی هم که گل بود دخ...
22 اسفند 1390

هفته ای که گذشت

عسل مامان هفته گذشته خیلی اتفاق خاصی نیوفتاد به قول مامان جون شهر در امن و امان بود یکم خونه تکونی ها مو کردم یعنی روز جمعه گذشته از 11 صبح تا 8 شب منو بابایی تموم خونه رو بهم ریختیم و دوباره درست کردیم اتاق شما هم دیگه مستقل مستقل شد آخه قبلا ته اتاقت رو پرده کشیده بودم کمدهامون و وسایل اضافه رو گذاشته بودم حالا دیگه اونارو توی راهرو گذاشتم و اتاقت باز شد عزیزم حالا هر وقت اتاقت درست درست شد برات عکسهاشو میذارم   دیگه اینکه هرچی بهت میگیم عین همونو تکرار میکنی مثلا میگم بگو دی وی دی میگی دی دی دی   یا میگم بگو تینکربل (اسم کارتونت ) میگی تین کین ب   کلمه هایی مثل اتو کنترل دوغ که بخش اولش باشد با او گفته ب...
20 اسفند 1390

مامان

دیروز تا عنوان نوشتم که شروع کنم خاطراتت رو بنویسم یه کاری کردی که تموم سلولهای بدنم خوشحال شدند همیشه وقتی از خواب بیدار میشی یا گریه میکنی یا شیر میخواهی یا میگی آهنگ یا میگی کارتون بعضی وقتهام غذا میخواهی اما اما دیروز برای اولین بار وقتی از خواب بیدار شدی بلند و کشدار صدام زدی ماااااااااااامااااااااااااان الهی قربون حرف زدنت بشم عروسک نازم     ...
20 اسفند 1390

من عاشق عشق توام موهاتم بهم میریزم !!!!!!!

    میدونی نازنازی مامانی یه بار فی البداهه من با انگشتم زدم روی مماغت گفتم من عاشق عشق تو ام بعد موهاتو بادستم به هم زدم گفتم موهاتم  بهم میریزم دیگه از بعد اون هی میایی مماغت رو میگیری موهاتم میکشی که من اینو بگم و باهات بازی کنم خلاصه وسط خیابونم دوست داری بزنم رو مماغت موهاتم بهم بریزم قربونت بشم اینقدر مهربونی عسل خانوم   یه کار دیگه هم که خیلی دست داری دوست داری دست کنی توی بلوز بابایی بابایی هم دست بکنه توی لباست و کلی بخندی   نی نی لالاتم شکست بچم عاشق خوابیدن توی ناناش بود دیشب نه شب قبلش خود به خود شکست دیگه فکر کنم نتونست وزنت رو تحمل کنه هرچند تو وزنت خیلی کمه ولی خوب اون برای نوزادا...
12 اسفند 1390

یه روز پر از ددر

سلام دختر خوبم   امروز جمعس خودمم تعجب کردم سحر خیز شدم میخواستم کلی کار کنم ولی نیرویی عجیب و شیطانی منو به سمت کامپیوتر کشوندو همه کارام موند ولی عیبی نداره برای تو مینویسم عشق مامانی   دیروز حسابی اذیتت کردم هم صبح هم بعد از ظهر رفتیم خردید صبح با خاله فاطمه رفتیم برای نی نی هامون خردید کردیم منم برای شما خرید کردم ولی نمیگم چی که تا عید بپوشی بعد همه ببینند آخه فامیل جونامون که میان سایتت براشون تکراری میشه ولی خوب با اینکه دو دست لباس برات خریدم هنوز خریدت کامل نشده ولی دیگ اصلش رو خردیم ولی شما چه کار که نکردی اول که از خونه اومدیم بیرون مامانت بمیره هی میگفتی ماما آمپول نه ( به پات اشاره میکردی ) منم گفتم نه مامانی آ...
12 اسفند 1390

واکسن یک سال و نیمگی نازنین زهرا خانم

سلام عسل مامان الهی فدات بشم گلم امروز از ساعت ده و سی دقیقه تا 12 گریه کردی ولی دیگه تموم شد انشالله تا 6 سالگی ات   امروز صبح بیدار شدیم صبحونه برات املت درست کردم خوردی یکمش رو بعد آماده شدیم بریم بهداشت خدا خیرشون بده از دم گوشمون برداشتند بردنش ناکجا آباد اول پیاده رفتیم تا فلکه  یه مقدارش رو با تاکسی رفتیم بعد پیاده رفتیم شما هم بغلم بودی که زودتر برسیم خلاصه رسیدیم چقدرم شلوغ بود از در که رفتیم تو فهمیدی مطب دکتره کلی گریه کردی دیگه شروع شد همین جور یک سره گریه میکری یکم بهت شیر دادم باهات حرف میزدم گوشی ام رو بهت دادم ولی ساکت نشدی میدونی از بس توی ایران همه چیز بینظمه به نظرم یکی باید اونایی که برای کنترل اومدن ...
10 اسفند 1390

شیرین زبونی های این روزهای نانازی

  همیشه ژستت موقع نه گفتن این جوریه   مامانی : نازنین زهرا میخواهی موهاتو شونه کنم بعد بابایی برات آب پرتغال بخره نازنین زهرا :نه آب پرتغال   نازنین زهرا : آقاده اخام ( کارتون میخوام ) بابایی :نازنین زهرا اگر برات آقاده بذارم میخوابی ؟ نازنین زهرا :نه   مامانی :  دختر خوبی میشی جیشت رو عوض کنم بعد بهت به به بدم نازنین زهرا :نه       مامانی تاب تاب عباسی خدا منو نندازی اگر میخوای بندازی پیش کی بندازی ؟   نازنین زهرا : آب بتغا    ام   تا دیروز میگفتی بابا حالا دیگه ...     ...
7 اسفند 1390

نازی به روایت تصاویر

    چند هفته پیش بابایی برای مامانی یک شلوار لی خرید که شما هم چون دختر خوبی بودی گذاشتی مامانی لباسش رو پرو کنه بابا برات یدونه جارو برقی خرید ( هرچند دوبار انگشتت گیر کرد توی آینه اتاق پرو )       دخترم در حال پوست کردن و خوردن بانانا     قبول باشه مامانی     اون هفته که دور از جون حالات سرما خورده بودی میشستی روی اپن دارو بخوری یا بازی میکردی تا مامانی ظرفهاشو بشوره یا غذا بپزه یهو رومو برگردوندم و این صحنه رو دیدم     حالا تو بگو من از دلم اومد این قیافه ی شیطون بلای نانازی رو دعوا کنم ؟    ...
7 اسفند 1390

این روزها ...

نازنینم سلام گلم سرما خوردگیت شکر خدا خیلی بهتر شده ولی خودم یکم سرما خوردم که منم دارم بهتر میشم گلم خدا رو شکر که خوب شدی   این روزها شیطنتهات شیرینتر و خواستنی تر شده دیگه جسته و گریخته با کلمات میتونی منظورت رو بگی سعی میکنی کلمات رو تکرار کنی و خلاصه بلبل زبون شدی   یاد گرفتی از صندلی کامپوتر خودت بالا و پایین میری و چقدر قشنگ جلوی کامپیوتر ژست میگیری و با جدیت روی کیبرد میزنی و با موس کار میکنی ماشالله   دیگه فهمیدی نه یعنی نه و برای آره سرت رو پایین میاری یا اگر بتونی کلمه رو تکرار میکنی مثلا میگم نازنین زهرا بابا رو دوست داری ؟ میگی بابا و سرت رو تکون میدی   توی پست بعدی برات چندتا عکس نازنازی هم م...
6 اسفند 1390